غزل شمارهٔ 564
1. تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟
2. سپر جور تو با خویش ندارم، چه کنم؟
3. خلق گویند که: ترکش کن و عهدش بشکن
4. ای عزیزان، چو من این کیش ندارم چه کنم؟
5. بزنی ناوک و دل شکر نگوید چه کند؟
6. بزنی خنجر و سر پیش ندارم چه کنم؟
7. طبعم اندیشهٔ سودای تو کردست و خطاست
8. چارهٔ طبع بداندیش ندارم چه کنم؟
9. طاقت ناوک چشم تو مرا نیست ولیک
10. چون زدی درد جگر ریش ندارم چه کنم؟
11. جان فدا کردم و گفتی که: نه اندر خور ماست
12. در جهان چون من ازین بیش ندارم چه کنم؟
13. هر کرا دولت وصل تو بود محتشمست
14. این سعادت من درویش ندارم چه کنم؟
15. دی غمت گفت که: بیگانه مشو با خویشان
16. من بیگانه سر خویش ندارم چه کنم؟
17. گشت قربان غمت اوحدی و میگوید:
18. تیر تدبیر تو در کیش ندارم چه کنم؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده