اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 618

1. چو دل نمی‌دهد از کوی دوست برگشتن

2. ضرورتست در آن آستان به سر گشتن

3. من از برای چنان آفتاب رخساری

4. چو سایه عار ندارم ز دربدر گشتن

5. چون در میان نتوان کرد دست با شیرین

6. ضرورتست چو فرهاد در کمر گشتن

7. اگر چه شد سخن عشق من به گیتی فاش

8. بدین سخن نتوانم ز دوست بر گشتن

9. گرم به تیغ زند چاره‌ای نمی‌دانم

10. بجز سپاس پذیرفتن و سپر گشتن

11. ازو به تیر قضا روی برنگردانم

12. ز دوست حیف بود خود بدین قدر گشتن

13. به دوست گوی که: رحمت کن، ای نسیم صبا

14. که نیست ممکن ازین دل شکسته‌تر گشتن

15. حدیث من همه عالم برفت و خلق شنید

16. وزین حدیث نخواهد ترا خبر گشتن

17. ندانمت که چه افیون فگنده‌ای درمی

18. که باز عادت ما حیرتست و سر گشتن

19. به جست و جوی تو آشفته می‌کنندم نام

20. ز بس به بازار و کوچه در گشتن

21. چو اوحدی سخن از آب دیده خواهد گفت

22. گزیر نیست حدیث مرا ز تر گشتن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ذره را تا نبود همت عالی حافظ
* طالب چشمه خورشید درخشان نشود
شعر کامل
حافظ
* رونق عهد شباب است دگر بستان را
* می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
شعر کامل
حافظ
* شقایق بر سر هر کوه چون رخسار دلبر شد
* بنفشه بر لب هر جوی چون زلفین جانان شد
شعر کامل
امیر معزی