اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 623

1. مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن

2. یا خود به جور از پیش تو جایی دگر دانم شدن

3. زان رخ چراغی پیش دار امشب، که بر من از غمت

4. شب نیک تاریکست با نور قمر دانم شدن

5. چون خواهم از زلفت کمر گویی که: داغی بس ترا

6. داغ غلامی بر جبین چون بی‌کمر دانم شدن

7. وقتی که من در پای تو چون گوی سرگردان شوم

8. دست از ملامت باز کش، کانجا به سر دانم شدن؟

9. من پیش شمشیر بلا صد پی‌سپر گشتم ولی

10. آن تیر چشم مست را مشکل سپر دانم شدن

11. وقتی که می‌رانی مرا، پایم نمی‌پوید دمی

12. وانگه که می‌خوانی مرا مرغ به پردانم شدن

13. گفتی: برو، چون اوحدی، برآستانم سربنه

14. آنجا گرم ره می‌دهی من خاک در دانم شدن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز تور اندر آمد نخستین ستم
* که شاهی چو ایرج شد از تخت کم
شعر کامل
فردوسی
* چون نار ز غم کفته شود این دل اگر من
* آگنده دل از مهر تو چون نار ندارم
شعر کامل
سنایی
* پنجهٔ تاک ز سرمای سحر می‌لرزد
* لاله از بهر همین کرده فروزان منقل
شعر کامل
وحشی بافقی