غزل شمارهٔ 73
1. نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
2. دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟
3. دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو
4. بما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت
5. گمان بردم که: میجوید دلت وصل مرا، لیکن
6. مرا کمتر بجویی تو، که میجویند بسیارت
7. هم امروز از جهان دیدن فرو بندم دو بینایی
8. اگر دانم که: فردا من نخواهم دید دیدارت
9. سرم را میکنی پر شور و بردل مینهی منت
10. دلم را میکشی در خون و برجان مینهم بارت
11. ز روی راستی با تو ندارد سرو مانندی
12. که: گر در بوستان آیی، بمیرد پیش رخسارت
13. گل وصلی به دستم چون نمیآید چه بودیار
14. کسی بودی که برکندی ز پای اوحدی خارت؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده