اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 764

1. کدامین نقشبند این نقش بستی؟

2. همه یک دست و هر نقشی به دستی

3. به نور جان شدست این نقش ممتاز

4. و گرنه کی چنین در دل نشستی؟

5. گر این جان در بت سنگین بدیدی

6. عجب دارم خلیل ار بت شکستی

7. ورین معنی بتی را جمع بودی

8. کدامینمؤمناز بت باز رستی؟

9. بیا، تا هر دم از دستی بر آییم

10. مگر نقاش این آید به دستی

11. که گر پا بستهٔ این نقش گردیم

12. چه فرق ازمؤمنی تا بت‌پرستی؟

13. نهاد اندر لب شیرین این قوم

14. میی روشن، که هر جامی و مستی

15. پریشان کرد گرد روی ایشان

16. سر زلفی که هر تاری و شستی

17. مسلمان، اوحدی، آن روز بودی

18. که از دام چنین بتها برستی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس
* جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش
شعر کامل
سعدی
* عیب نبود گر ترنج از دست نشناسم که نیست
* در همه مصرم کسی چون یوسف کنعان عزیز
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* نرگس مست نوازش کن مردم دارش
* خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
شعر کامل
حافظ