غزل شمارهٔ 774
1. ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی
2. دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی
3. این سرخی من و زردی رخ تست
4. ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟
5. بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد
6. گر با تو بدیدی که نشستیم چه کردی؟
7. گو: جمله جهان تیغ برآرید، که با کس
8. ما را سر پرخاش نماندست و نبردی
9. روی از سخن سرد حسودان نتوان تافت
10. خالی نبود عاشقی از گرمی و سردی
11. ما را جهان جز سخن دوست مگویید
12. زنهار! که این باغ بدادیم بوردی
13. کاری به از اندیشهٔ آن یار ندیدیم
14. بشنو که: چنین کار برآید ز نوردی
15. در هیچ قدح بهتر ازین می نتوان یافت
16. دریاب که: هر قطره ازین باده و مردی
17. ای اوحدی، اندیشه مکن ز آتش دوزخ
18. گر میرسی از خاک در دوست به گردی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده