اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 807

1. حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی

2. نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی

3. من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه تو نیز

4. چه ضرورت که فروزندهٔ نارم باشی؟

5. زین پس آن چشم ندارم که مرا خواب آید

6. مگر آن شب که در آغوش و کنارم باشی

7. همچو بلبل همه از دست تو فریاد کنم

8. تا تو، ای دستهٔ گل، باغ و بهارم باشی

9. با که آرام کنم؟ یا چه قرارم باشد؟

10. که تو سرمایهٔ آرام و قرارم باشی

11. نکنم یاد بهشت و غم دوزخ نخورم

12. گر تو فردا حکم روزشمارم باشی

13. مگر آن روز به نخجیر سگانت نگرم

14. کان سرپنجه ندارم که شکارم باشی

15. اوحدی، از گل روی تو مراد من چیست؟

16. گفت: شرطست که هم صحبت خارم باشی

17. با چنان گل چه غم از خار؟ که بر هم نزنم

18. دیده از تیر و تبر، گر تو حصارم باشی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا
* یوسف آن نیست که پیوسته درین چاه بود
شعر کامل
صائب تبریزی
* اگر ممالک روی زمین به دست آری
* بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست
شعر کامل
سعدی
* عالم چو کوه طور شد هر ذره‌اش پرنور شد
* مانند موسی روح هم افتاد بی‌هوش از لقا
شعر کامل
مولوی