غزل شمارهٔ 839
1. ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟
2. بتو سنگدل چه گوییم حکایت نهانی؟
3. که چو قاصدی فرستیم به دشمنی برآیی
4. که چو قصهای نویسیم به دشمنان رسانی
5. چو بهانه میگرفتی و وفا نمینمودی
6. ز چه خانه مینمودی به غریب کاروانی؟
7. قدمم گرفت، تندی مکن، ای سوار، تندی
8. غم مستمند میخور، چه سمند میدوانی
9. ز ورق برون فگندم همه بار نامهٔ خود
10. که چو نام من نبینی دگر آن ورق بخوانی
11. عجب! ار نه قامت تست قیامت زمانه
12. که در اول غروری و در آخر زمانی
13. چه محالها شنیدم؟ چه به حالها رسیدم!
14. که به سالها ندیدم ز لب تو کامرانی
15. مکن، ای پسر، که وفا کن به روزگار و مدت
16. من ازین صفت بگردم، تو بدان صفا نمانی
17. دل اوحدی شکستن، ز میانه دور جستن
18. نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده