غزل شمارهٔ 851
1. باز به قول کیست این جور و ستم که میکنی؟
2. وین دل و دیدهٔ مرا پر تف و نم که میکنی؟
3. رنج دل شعیف من گشت فزون ز عشق تو
4. چون نشود فزون؟ از آن پرسش کم که میکنی
5. حال دل شکسته را باز پدید میکند
6. بر رخ زعفران و شم رنگ به قم که میکنی
7. دوش به طنز گفتهای: شاد شو از وصال من
8. شاد کجا شویم؟ از آن چاره غم که میکنی
9. طرفه نباشد ار بتو شهر خراب میشود
10. زین همه قتل و غارت، ای طرفه صنم، که میکنی
11. مرهم ریش سینه و داروی درد میشود
12. خنجر «لا» که میزنی، ناز «نعم» که میکنی
13. روی تو گفت: کاوحدی حسن مرا غلام شد
14. چون نشوم غلام آن لطف و کرم که میکنی؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده