اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 852

1. زمستان ز مستان نبیند زبونی

2. و گر خود بلا بارد از ابر خونی

3. زمستان بهاریست آنجاکه باشد

4. شراب ارغوانی، سماع ارغنونی

5. ز شر زمستان شرابت رهاند

6. و گر خود به فضل و هنر ذوفنونی

7. چو بادی برآید دمی باده درکش

8. ز آتش چه کم؟ باده آر از کنونی

9. از آن حلقه شد پشتت از باد سرما

10. که از حلقهٔ می‌پرستان برونی

11. گر آزاد مردی تو و دین رندان

12. به دونان رها کن خسیسی و دونی

13. تو ای زاهد خشک، هم ساغر نو

14. فرو کش به شادی که در هان و هونی

15. نگه کن که چونست احوال و آنگه

16. بخور باده‌ای چند و بنگر که چونی؟

17. دل آهنین را دوایی ده از می

18. که مانند سیمابی از بی‌سکونی

19. به یک حال بر بیستان خویشتن را

20. گر از باستانی ور از بیستونی

21. ز سر دل اوحدی دور باشی

22. چو ذوقی نباشد ترا اندرونی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
* گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
شعر کامل
سعدی
* به نوبت‌اند ملوک اندرین سپنج سرای
* کنون که نوبت تست ای ملک به عدل گرای
شعر کامل
سعدی
* دم گرمم به تو افسرده درون در نگرفت
* زاهد از حق مگذر، سردتر از کافوری
شعر کامل
حزین لاهیجی