غزل شمارهٔ 857
1. از مردم این مرحله دلساز نبینی
2. در طارم این قبه هم آواز نبینی
3. تا کی زن و فرزند و برادر؟ که ازین قوم
4. جز خانه برو خانه برانداز نبینی
5. زان عالم و از لذت آن چاشنیی جوی
6. سهلست گر آن نعمت و آن ناز نبینی
7. فردا اگر از کلی احوال بپرسند
8. آن روز کسی را تو سرافراز نبینی
9. رازیست درین جنبش و آرام،ولیکن
10. ترسم که تو خود نیک درین راز نبینی
11. کاری بکن، ای خواجه، که این صورت زیبا
12. پیوسته برین صورت و این ساز نبینی
13. ای اوحدی ، این عمر به افسوس مکن خرج
14. کین عمر چو بگذشت دگر باز نبینی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده