اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 859

1. آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی

2. بر دوست کن کنار وز دشمن کنار جوی

3. می‌چار فصل عیش فزاید، به می‌گرای

4. گل پنج روز بیش نپاید، به باغ پوی

5. بستان پر از بدایع صنعست، لیک هیچ

6. رنگیش نیست بیرخ یار بدیع جوی

7. چون سنگ و روست آنکه نشد گرم دل به عشق

8. در عهد آن نگار مکن یاد سنگ و روی

9. خواهی که بی‌تکلف چشمش نظر کنی

10. از نقش صورت دگران لوح دل بشوی

11. ای باد، بوی زلف چو چوگان او بیار

12. تا سر به مژده در کف پایت نهم چو گوی

13. هر دم به شیوهٔ دگرم صید میکنند

14. گاهی به قند آن لب و گاهی به بند موی

15. با قد آن صنم ز چمن، سرو گو: مبال

16. با روی آن پری، ز زمین لاله گو: مروی

17. ای اوحدی، تو خاک سر کوی دوست باش

18. باشد که دوست را گذر افتد به خاک کوی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به خود از بهر حسرت داد راهم ورنه معلومست
* ز دریا چند در آغوش گنجد موج دریا را
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
* ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
شعر کامل
حافظ
* فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
* که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
شعر کامل
صائب تبریزی