اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 861

1. تو در شهری و ما محروم از آن روی

2. زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!

3. به بویت شاد میگردم همانا

4. نمیدانم که بادت میبرد بوی

5. به کوی خود دگر بیرون نیایی

6. اگر بینی که من خاکم در آن کوی

7. نبودت هرگز این عادت، مگر باز

8. غلط کردی گذر کردن بدین سوی

9. ترا هر موی دردستیست و آنگاه

10. من آشفته از دست تو چون موی

11. عجب گوی زنخ داری ندانم

12. که چوگان که خواهد بود این گوی؟

13. چو خواهم بوسه گویی: اوحدی، زر

14. به نقد این بشنو و باقی تو میگوی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
* بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
شعر کامل
سعدی
* چون طبیب عاشقانی گه گه این دل خسته را
* پرسشی می‌کن که بیمار و خراب افتاده است
شعر کامل
هلالی جغتایی
* نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت
* که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم
شعر کامل
سعدی