عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 303

1. دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد

2. مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد

3. نسبت دل با خودم دیدم، بسی کم مایه بود

4. بر جنون افزودمش تا قابل زنجیر شد

5. یافتم تعبیر رنگی چون به بالینم نشست

6. گر چه استغنای حسنش مانع تغییر شد

7. کیست تا گوید به شیرین کز هوای جلوه ات

8. آب چشم کوهکن داخل به جوی شیر شد

9. گر تو را بی مهر گفتم، شکوه مقصودم نبود

10. شکر درد خویش گفتم که بی تاثیر شد

11. بس که تابوتم گرانبار از دل پر حسرت است

12. خلقی از همراهی تابوت من دلگیر شد

13. با وجود آن که جرم از جانب عرفی نبود

14. بی زبانی بین که قایل به صد تقصیر شد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از ابر بهاران ببارید نم
* ز روی زمین زنگ بزدود غم
شعر کامل
فردوسی
* پای سرو از قد رعنای تو در گل می‌رفت
* خاصه آنوقت که برطرف گلستان بودی
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* ز دور یاسمنت سبزه سر نکرده هنوز
* بنفشه از سمنت سربدر نکرده هنوز
شعر کامل
محتشم کاشانی