عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 388

1. آن گه که تو باشی در مردن نگرانش

2. با صد هوس از دل نرود حسرت جانش

3. دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهی

4. غافل که دهد عمر ابد لذت جانش

5. بی بهره شهید تو که از پرسش محشر

6. از حیرت حسن تو بود لال زبانش

7. خونی که طلب می رود از جامهٔ یوسف

8. عشق آورد از دیدهٔ یعقوب نشانش

9. زان غمزه هلاکم که اجل بهر شکاری

10. چون تیر ستاند بگذارد به کمانش

11. دیریست که جان رفته و من گرم تپیدن

12. تا باز کشد لذت نظاره عنانش

13. فردا نکند جان به شهید ستمت صلح

14. از شومی دل بس که ستم رفت به جانش

15. من زایر دیری که به بازیچه ملایک

16. جویند رهی در دل ترسا بچه گانش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* روز و شب را همچو خود مجنون کنم
* روز و شب را کی گذارم روز و شب
شعر کامل
مولوی
* دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
* بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
شعر کامل
حافظ
* ز بار دل به لرزیدن صنوبر راسبک سازد
* اگر در بوستان در جلوه آید سرو بالایش
شعر کامل
صائب تبریزی