عرفی شیرازی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 398

1. تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش

2. بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش

3. شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر

4. گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش

5. بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است

6. که فسرده است لب طفل ملامت گر خویش

7. عشق در پیرهن یوسف کنعانم سوخت

8. زان به یعقوب دهم سرمه ز خاکستر خویش

9. بس که پروانه بود شعله طلب نزدیک است

10. که شود آتش و خود شعله زند در پر خویش

11. بعد مردن ببر ای باد به جایی خاکم

12. که فشانند مصیبت زدگان بر سر خویش

13. عرفی از ناصح اگر منفعلم باری شکر

14. که خجل نیستم از روی غم دلبر خویش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پیش صدر مصطفی بین هم بلال و هم صهیب
* این چو عود آن چون شکر در عود سوزان آمده
شعر کامل
خاقانی
* نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر
* زانکه جای خواب مستان گوشهٔ محراب نیست
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
* که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
شعر کامل
صائب تبریزی