غزل شمارهٔ 403
1. هر که از خون ریز من آلوده گردد دامنش
2. عذر ننگ این عمل در عهدهٔ شکر منش
3. خست از اندازه بیرون می برد دهر خسیس
4. آتشی بینم که می گردد به گرد دامنش
5. ... باغبان گلشن جنت شود
6. ... آسودگی در گلشنش
7. در محبت زندگی را با شهادت جنگ نیست
8. دیده ای باید که بیند خون من در گردنش
9. وه چه صیادی که هر صیدی که زخمی از تو یافت
10. سر به دنبال تو دارد، تا بود جان در تنش
11. خلوتی کز نور شمع ما به حسن اندوده شد
12. کوتهی دارد کمند آفتاب از روزنش
13. عرفی آن تر دامنی دارد که هنگام عذاب
14. آتش دوزخ بمیرد گر فشاری دامنش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده