غزل شمارهٔ 453
1. دل و جان بردگی بودند و من افسانه شان کردم
2. چراغ خانقاه شیخ و آتش شان کردم
3. ز بیم هجر و امید وصال آشفته دل بودم
4. ز حیرت آشنا گشتم، ز خود بیگانه شان کردم
5. ز سوز مهوشان درد چندان سوختم خود را
6. که بر شمع مزار خویش پروانه شان کردم
7. سبوها دوش در مستی شکستم، لیک یک یک را
8. دگر بر چیدم و بوسیدم و پیمانه شان کردم
9. به بزم بی غمان دوشینه بودم میهمان، عرفی
10. ز بس کز بهر دل بگریستم دیوانه شان کردم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده