غزل شمارهٔ 55
1. جنگ آتش، آشتی آتش، مدارا آتش است
2. خوش سر و کاری از آن بدخو مرا با آتش است
3. باده خواهی باش تا از خم برون آرم، که من
4. آن چه در جام و سبو دارم، مهیا، آتش است
5. با که گویم سر این معنی که نور حسن دوست
6. با دماغ ما گل و در چشم موسی آتش است
7. هم سمندر باش و هم ماهی که در جیحون عشق
8. روی دریا سلسبیل و قعر دریا آتش است
9. دوست را محکوم کس دیدن بود جانسوزتر
10. ور نه در جان زلیخا، شرم و سودا، آتش است
11. حسن جنسی نیست کانرا سیم و زر باشد بها
12. خان و مان کاروانی از این جا آتش است
13. عرفی از اندیشه ی بیهوده باز آ ، چاره نیست
14. سر نوشت ما بهشت جاودان یا آتش است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده