غزل شمارهٔ 61
1. می مغانه که از درد شور و شر صاف است
2. به محتسب ندهی قطره ای که اسراف است
3. امام شهر ز سرجوش خمر نپرهیزد
4. نزاع بر سر ته شیشه های ناصاف است
5. مذمت می و مطرب ز گمرهی چه عجب
6. که شیوه دانی شهدش بهین اوصاف است
7. لباس صورت اگر واژگون کنیم، بیند
8. که خرقه ی پشمین جامه ی طلا باف است
9. خیال مغبچه ای می برم که غمزه ی او
10. بلای صومعه داران قاف تا قاف است
11. گرفتم آن که بهشتم دهند بی طاعت
12. قبول کردن و رفتن نه شرط انصاف است
13. اگر به صحبت عرفی به سهو بنشینی
14. به گوش پنبه فرو کن که سر به سر لاف است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده