رهی معیری_دیوانغزل ها-جلد چهارم (فهرست)

شمارهٔ 20-محنت سرای خاک

1. من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای

2. چون کوهسار پای به دامن کشیده‌ای

3. از سوز دل چو خرمن آتش گرفته‌ای

4. وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیده‌ای

5. چون شام بی رخ تو به ماتم نشسته‌ای

6. چون صبح از غم تو گریبان دریده‌ای

7. سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل

8. آزرده ام چو گوش نصیحت شنیده‌ای

9. رفت از قفای او دل از خود رمیده ام

10. بی تاب تر ز اشک به دامن دویده‌ای

11. ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست

12. راحت کجا و خاطر ناآرمیده‌ای

13. بیچاره‌ای که چاره طلب می کند ز خلق

14. دارد امید میوه ز شاخ بریده‌ای

15. از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان

16. ماند شفق به دامن در خون کشیده‌ای

17. با جان تابناک ز محنت سرای خاک

18. رفتیم همچو قطرهٔ اشکی ز دیده‌ای

19. دردی که بهر جان رهی آفریده‌اند

20. یا رب مباد قسمت هیچ آفریده‌ای


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عشق چو دل را به سوی خویش خواند
* دل ز همه خلق رمیدن گرفت
شعر کامل
مولوی
* ترسم کز این چمن نبری آستین گل
* کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی
شعر کامل
حافظ
* لب به هر طعمه میالای که دندان شکند
* بر سر خوان فرومایه ز پالودۀ قند
شعر کامل
جامی