رشیدالدین وطواط_دیوانقصیده ها (فهرست)

شمارهٔ 22 - نیز در ستایش گوید

1. تویی که تیغ ترا شد مسخر آتش و آب

2. فگند هیبت تو زلزله در آتش و آب

3. چه باک از آتش و آبت ؟ که چون خلیل و کلیم

4. ترا شدند مطیع و مسخر آتش و آب

5. حسام تست ، که اندر مواقف پیکار

6. رسد ز پیکر او برد و پیکر آتش و آب

7. ز کین و مهر تو گشته محقق اندوه و لهو

8. ز خشم و عفو تو گشته مقرر آتش و آب

9. اگر بر آتش و بر آب بنگرد خلقت

10. شود معنبر و گردد معطر آتش و آب

11. وگر بر آتش و بر آب بگذری، گردد

12. بزیر پای تو نسرین و عبهر آتش و آب

13. بجنب جاه و جلال تو پست زهره و ماه

14. بپیش باس و نوال تو ابتر آتش و آب

15. ز بیم تیغ و سنان چو آتش و آبت

16. شدند در دل خا را محقرآتش و آب

17. فگنده در کف پیمان تو دل اختر و چرخ

18. نهاده در خط فرمان تو سر آتش و آب

19. همان کند فزع تیغ و هیبت رمحت

20. ببدسگال ، که برموم و شکر آتش و آب

21. همه علوم جهان مضمرست در دل تو

22. چنانکه در دل خاراست مضمر آتش و آب

23. عجب نباشد ، اگر ساخته شوند بطبع

24. ز یمن عدل تو چون دو برادر آتش و آب

25. فلک نباشد با تو برادر اندر قدر

26. چنانکه نیست بفطرت برابر آتش و آب

27. بر کمال محل و وفور مکرمتت

28. عظیم مختصر و بس محقر آتش و آب

29. چو باد خاک بسر بر کنند ، عاجز وار

30. اگر شکوه تو حمله برد بر آتش و آب

31. مخالفان ترا سال و مه بکینه و خشم

32. کشند بر دل و بر چشم لشکر آتش و آب

33. بوقت سوختن و ساختن علی التحقیق

34. ز عنف و لطف تو باشند کمتر آتش و آب

35. بر ضیای ضمیر و صفای خاطر تو

36. نموده مظلم و بوده مکدر آتش و آب

37. ز بس عنا و بکا ، حاسد ترا دادند

38. همیشه با لب خشک و رخ تر آتش و آب

39. کسی که نقص تو خواهد نوشت بر دفتر

40. بگیردش همه اطراف دفتر آتش و آب

41. چو تو بکینه بر آهختی از نیام حسام

42. ز باختر برسد تا بخاور آتش و آب

43. در آن زمان که ز شمشیر صفدران گیرد

44. همه بسیطهٔ آفاق یکسر آتش و آب

45. زبان ها زده و موج ها بر آورده

46. ز گوی اغبر تا موج اخضر آتش و آب

47. یلان معرکه و سرکشان هیجا را

48. گرفته از نف و خوی درع و مغفر آتش و آب

49. در آن مقام بر اشخاص دشمنان باری

50. ز نوک نیزه و از خد خنجر آتش و آب

51. اگرت آتش و آب این زمان بپیش آیند

52. برند ازدم تیغ تو کیفر آتش و آب

53. خدایگانا ، تا کی ز حرب ؟ کز تیغت

54. گرفته عرصهٔ هر هفت کشور آتش و آب

55. بخواه ساغر پر می ، چنانکه طیره شوند

56. ز گونهٔ می و از لون ساغر آتش و آب

57. همیشه باد ز تف دل و نم دیده

58. عدوت را همه بالین و بستر آتش و آب

59. نصیب حاسد و قسم ولیت در عقبی

60. ز قعر دوزخ و از حوض کوثر آتش و آب


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* علم دولت نوروز به صحرا برخاست
* زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست
شعر کامل
سعدی
* ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
* یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
شعر کامل
وحشی بافقی
* ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
* چه دست‌ها که ز دست تو بر خداوند است
شعر کامل
سعدی