شمارهٔ 6-حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق
1. یکی شاهدی در سمرقند داشت
2. که گفتی بجای سمر قند داشت
3. جمالی گرو برده از آفتاب
4. ز شوخیش بنیاد تقوی خراب
5. تعالی الله از حسن تا غایتی
6. که پنداری از رحمتست آیتی
7. همی رفتی و دیدهها در پیش
8. دل دوستان کرده جان بر خیش
9. نظر کردی این دوست در وی نهفت
10. نگه کرد باری بتندی و گفت
11. که ای خیره سر چند پویی پیم
12. ندانی که من مرغ دامت نیم؟
13. گرت بار دیگر ببینم به تیغ
14. چو دشمن ببرم سرت بی دریغ
15. کسی گفتش اکنون سر خویش گیر
16. از این سهل تر مطلبی پیش گیر
17. نپندارم این کام حاصل کنی
18. مبادا که جان در سر دل کنی
19. چو مفتون صادق ملامت شنید
20. بدرد از درون نالهای برکشید
21. که بگذار تا زخم تیغ هلاک
22. بغلطاندم لاشه در خون و خاک
23. مگر پیش دشمن بگویند و دوست
24. که این کشته دست و شمشیر اوست
25. نمیبینم از خاک کویش گریز
26. به بیداد گو آبرویم بریز
27. مرا توبه فرمایی ای خودپرست
28. تو را توبه زین گفت اولی ترست
29. ببخشای بر من که هرچ او کند
30. وگر قصد خون است نیکو کند
31. بسوزاندم هر شبی آتشش
32. سحر زنده گردم به بوی خوشش
33. اگر میرم امروز در کوی دوست
34. قیامت زنم خیمه پهلوی دوست
35. مده تا توانی در این جنگ پشت
36. که زندهست سعدی که عشقش بکشت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده