سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 109

1. بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

2. بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

3. روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری

4. مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

5. توانگران را عیبی نباشد ار وقتی

6. نظر کنند که در کوی ما گدایی هست

7. به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز

8. ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

9. کسی نماند که بر درد من نبخشاید

10. کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

11. هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی

12. از این طرف که منم همچنان صفایی هست

13. به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت

14. هنوز جهل مصور که کیمیایی هست

15. به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید

16. و گر به کام رسد همچنان رجایی هست

17. به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست

18. که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ریزم ز مژه کوکب بی ماه رُخت شب ها
* تاریک شبی دارم با این همه کوکب ها
شعر کامل
جامی
* سلطان صفت همی‌رود و صد هزار دل
* با او چنان که در پی سلطان رود سپاه
شعر کامل
سعدی
* می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
* همچو اشتر زیر بارم روز و شب
شعر کامل
مولوی