سعدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 440

1. کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم

2. بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

3. ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم

4. چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم

5. تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم

6. تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

7. دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او

8. تا چه دید از من مسکین که ملولست ز خویم

9. لب او بر لب من این چه خیالست و تمنا

10. مگر آن گه که کند کوزه گر از خاک سبویم

11. همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان

12. نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم

13. هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش

14. تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم

15. دوش می‌گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد

16. می‌نداند که گرم سر برود دست نشویم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند
* کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند
شعر کامل
محتشم کاشانی
* تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
* لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی!
شعر کامل
سلمان ساوجی
* نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید
* این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
شعر کامل
حافظ