غزل شمارهٔ 540
1. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی
2. که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی
3. گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم
4. که بیگنه بکشی از خدا نترسیدی
5. بپوش روی نگارین و موی مشکین را
6. که حسن طلعت خورشید را بپوشیدی
7. هزار بیدل مشتاق را به حسرت آن
8. که لب به لب برسد جان به لب رسانیدی
9. محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم
10. که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی
11. هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت
12. که گرد عشق مگرد ای فقیر و گردیدی
13. تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی
14. دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی
15. به تیغ میزد و میرفت و باز مینگریست
16. که ترک عشق نگفتی سزای خود دیدی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده