غزل شمارهٔ 622
1. چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
2. چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
3. ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان
4. عشق حقیقتست اگر حمل مجاز میکنی
5. ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو
6. در نظر سبکتکین عیب ایاز میکنی
7. پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
8. قبله اهل دل منم سهو نماز میکنی
9. دی به امید گفتمش داعی دولت توام
10. گفت دعا به خود بکن گر به نیاز میکنی
11. گفتم اگر لبت گزم میخورم و شکر مزم
12. گفت خوری اگر پزم قصه دراز میکنی
13. سعدی خویش خوانیم پس به جفا برانیم
14. سفره اگر نمینهی در به چه باز میکنی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده