حکایت (33)
یکی از وزرا بر زیردستان رحمت آوردی و صلاح همگنان را بخیر توسط کردی. اتفاقا بخطاب ملک گرفتار آمد. همگنان در استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند و بزرگان ذکر سیرت خوبش بافواه بگفتند، تا ملک از سر عتاب او در گذشت، صاحبدلی بر این اطلاع یافت و گفت:
1. تا دل دوستان بدست آری
2. بوستان پدر فروخته به
3. پختن دیگ نیکخواهان را
4. هر چه رخت سراست سوخته به
5. با بداندیش هم نکوئی کن
6. دهن سگ بلقمه دوخته به
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده