سعدی_گلستانباب اول - در سيرت پادشاهان (فهرست)

حکایت (32)

شیادی گیسوان بافت که من علویم، و با قافله حجاز بشهری درآمد که از حج میایم، و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته ام نعمتش داد و اکرام کرد و نوازش بیکران فرمود.

یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت: من او را عیداضحی به بصره دیدم، حاجی چگونه باشد؟ دیگری گفت: پدرش نصرانی بود در ملطیه پسر شریف چگونه باشد، و شعرش را بدیوان انوری یافتند.

ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند که چندین دروغ درهم چرا گفت. گفت: ای خداوند روی زمین مرا سخنی مانده است به خدمت بگویم اگر راست نباشد بهر عقوبت که فرمائی سزاوارم. گفت: آن چیست؟ گفت:

1. غریبی گرت ماست پیش آورد

2. دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ

3. گر از بنده لغوی شنیدی مرنج

4. جهاندیده بسیار گوید دروغ

ملک را خنده گرفت و گفت: از این راست تر سخن در عمر خود نگفته ای. بفرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و بخوشی برود.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هرکه از پوست در آغاز نیامد بیرون
* همچو بادام نپیوست به قند آخر کار
شعر کامل
صائب تبریزی
* از رخ و زلفین او شطرنج بازی کرده‌ام
* زان که زلفش ساج بود روی او چون عاج بود
شعر کامل
سنایی
* ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
* که خاک میکده عشق را زیارت کرد
شعر کامل
حافظ