سعدی_گلستانباب اول - در سيرت پادشاهان (فهرست)

حکایت (39)

هارون الرشید را چون ملک مصر مسلم شد گفت: بخلاف آن طاغی که بغرور ملک مصر دعوی خدائی کرد نبخشم این مملکت را مگر بخسیس ترین بندگان.

سیاهی داشت نام او خصیب. ملک مصر را بوی ارزانی داشت. گویند عقل و کفایت و فهم و فراست او تا بجائی بود که طایفه ای حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم باران بیوقت آمد و تلف شد. گفت: پشم بایستی کاشتن

1. اگر دانش بروزی درفزودی

2. ز نادان تنگ روزی تر نبودی

3. بنادانان چنان روزی رساند

4. که دانا اندر آن حیران بماند

5. بخت و دولت بکاردانی نیست

6. جز بتأئید آسمانی نیست

7. اوفتاده است در جهان بسیار

8. بی تمیز ارجمند و عاقل خوار

9. کیمیاگر بعضه مرده و رنج

10. ابله اندر خرابه یافته گنج


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان
* به خون نشانده مرا اشک ارغوانی من
شعر کامل
محتشم کاشانی
* حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
* زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست
شعر کامل
حافظ
* سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
* خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
شعر کامل
حافظ