حکایت (٤)
طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب، بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی بدست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود ساخته، مدبران ممالک آنطرف در رفع مضرت ایشان مشورت کردند که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع گردد
1. درختی که اکنون گرفتست پای
2. بنیروی شخصی برآید ز جای
3. ورش همچنان روزگاری هلی
4. بگردونش از بیخ برنگسلی
5. سرچشمه شاید گرفتن به بیل
6. چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
سخن بر این مقرر شد که یکی را بتجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه میداشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند بقعه خالی مانده، تنی چند از مردان واقعه دیده جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند.
شبانگاه که دزدان بازآمدند سفر کرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت غنیمت بنهادند، نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاخت خواب بود، چندانکه پاسی از شب در گذشت
7. قرص خورشید در سیاهی شد
8. یونس اندر دهان ماهی شد
مردان دلاور از کمین بدرجستند و دست یگان یگان بر کتف بستند و بامدادان بدرگاه ملک حاضر آوردند، همه را به کشتن اشارت فرمود.
در آن میان جوانی بود میوه عنفوان شبابش نورسیده و سبزه گلستان عذارش نودمیده یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر همچنان از باغ زندگانی برنخورده است و از ریعان جوانی تمتع نیافته، توقع بکرم اخلاق خداوندی آنست که ببخشیدن خون او بر بنده منت نهد؛
ملک روی از این سخن درهم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت:
9. پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بدست
10. تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبدست
نسل فساد اینان منقطع کردن اولیترست و بیخ تبار ایشان برآوردن، که آتش نشاندن و اخکر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن کار خردمندان نیست
11. ابر اگر آب زندگی بارد
12. هرگز از شاخ بید برنخوری
13. با فرومایه روزگار مبر
14. کز نی بوریا شکر نخوری
وزیر این سخن بشنید و طوعا و کرها بپسندید و بر حسن رای ملک آفرین خواند و گفت: آنچه خداوند دام ملکه فرمود عین حقیقت است اما اگر در سلک صحبت آن بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی
اما بنده امیدوارست که به عشرت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفلست و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد او متمکن نشده، و در حدیثست: مأمن مولود الا وقد یولد علی الفطرة ثم ابواه یهودانه و ینصرانه و یمحسبانه
15. با بدان یار گشت همسر لوط
16. خاندان نبوتش گم شد
17. سگ اصحاب کهف روزی چند
18. پی نیکان گرفت و مردم شد
این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک با او بشفاعت یار شدند تا ملک از سر خون او درگذشت و گفت بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم
19. دانی که چه گفت زال با رستم گرد
20. دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
21. دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
22. چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
فی الجمله پسر را بناز و نعمت برآورد و استاد و ادیب بتربیت او نصب کرد، تا حسن خطاب و رد جواب و سایر آداب خدمت ملوکش در آموخت چنانکه در نظر همگنان پسندیده آمد، باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای میگفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده، ملک را از این سخن تبسم آمد و گفت:
23. عاقبت گرگ زاده گرگ شود
24. گرچه با آدمی بزرگ شود
سالی دو بر این برآمد طایفه ای اوباش محلت در او پیوستند و عقد مرافقت بستند تا بوقت فرصت وزیر و هر دو پسرشرا بکشت و نعمت بیقیاس برداشت و در مغاره دزدان بجای پدر بنشست و عاصی شد، ملک دست تحیر بدندان گزیدن گرفت و گفت
25. شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی؟
26. ناکس بتربیت نشود ای حکیم کس
27. باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
28. از باغ لاله روید و از شوره بوم خس
29. زمین شوره سنبل برنیارد
30. درو تخم عمل ضایع مگردان
31. نکوئی با بدان کردن ،چنانست
32. که بد کردن بجای نیکمردان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده