حکایت (٤)
دزدی بخانه پارسائی درآمد چندانکه جست چیزی نیافت دل تنگ شد. پارسا را خبر شد. گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود
1. شنیدم که مردمان راه خدای
2. دل دشمنان را نکردند تنگ
3. ترا کی میسر شود این مقام
4. که با دوستانت خلافست و جنگ
مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا نه چنان کز پست عیب گیرند و در پیشت میرند
5. در برابر چو گوسپند سلیم
6. در قفا همچو گرگ مردمخوار
7. هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
8. بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده