سعدی_گلستانباب دوم - در اخلاق درويشان (فهرست)

حکایت (٦)

زاهدی مهمان پادشاهی بود. چو بطعام خوردن بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیشتر از آن کرد که عادت او. تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند

1. ترسم نرسی بکعبه ای اعرابی

2. کین ره که تو میروی به ترکستانست

چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید

3. ای هنرها نهاده بر کف دست

4. عیب ها برگرفته زیر بغل

5. تا چه خواهی خریدن ای مغرور

6. روز درماندگی بسیم دغل


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن سفرکرده کش از ما دل گرفت
* جان فدایش هر کجا منزل گرفت
شعر کامل
جامی
* تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر
* ندانمت که در این دامگه چه افتادست
شعر کامل
حافظ
* گفت اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
* هم به مژگانت بروب آن خاک در گفتم بچشم
شعر کامل
کمال خجندی