حکایت (7)
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. گفت: ای پدر گرسنگی خلقرا بکشد. نشنیده ای که ظریفان گفته اند: به سیری مردن به که گرسنگی بردن گفت: اندازه نگاه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا
1. نه چندان بخور کز دهانت برآید
2. نه چندانکه از ضعف جانت برآید
3. با آنکه در وجود طعامست حظ نفس
4. رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
5. گر گلشکر خوری بتکلف زیان کند
6. ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود
7. مکن گر مردمی، بسیار خواری
8. که سگ زین میکشد بسیار خواری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده