سعدی_گلستانباب ششم - در ضعف و پيري (فهرست)

حکایت (٦)

وقتی بجهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده بکنجی نشست و گریان همی گفت مگر خردی فراموش کردی که درشتی می کنی

1. چه خوش گفت زالی بفرزند خویش

2. چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن

3. گر از عهد خردیت یاد آمدی

4. که بیچاره بودی در آغوش من

5. نکردی درین روز بر من جفا

6. که تو شیر مردی و من پیرزن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو تا با من سخن گویی ز شادی
* چو مرزنگوش گردم سر به سر گوش
شعر کامل
ظهیر فاریابی
* نگاه از بس شهید تیغ هجران است در چشمم
* ز هر مژگان خون آغشته، نخل ماتمی دارم
شعر کامل
حزین لاهیجی
* نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
* نه هر که آینه سازد سکندری داند
شعر کامل
حافظ