سعدی_گلستانباب ششم - در ضعف و پيري (فهرست)

حکایت (٥)

جوانی چست، لطیف، خندان، شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم. روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد.

بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوسش پژمریده. پرسیدمش: چه گونه ای و چه حالتست؟ گفت: تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم

1. ماذا الصبی و الشیب غیر لمتی

2. و کفی بتغیر الزمان نذیرا

3. چون پیر شدی ز کودکی دست بدار

4. بازی و ظرافت بجوانان بگذار

5. طرب نوجوان ز پیر مجوی

6. که دگر ناید آب رفته بجوی

7. زرع را چون رسید وقت درو

8. نخرامد چنانکه سبزه نو

9. دور جوانی بشد از دست من

10. آه و دریغ آن ز من دلفروز

11. قوت سرپنجه شیری برفت

12. راضیم اکنون به پنیری چو یوز

13. پیرزنی موی سیه کرده بود

14. گفتمش ای مامک دیرینه روز؟

15. موی بتبلیس سیه کرده گیر

16. راست نخواهد شدن این پشت کوژ


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
* مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
شعر کامل
سعدی
* چنین است سوگند چرخ بلند
* که بر بیگناهان نیاید گزند
شعر کامل
فردوسی
* ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
* ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند
شعر کامل
حافظ