سعدی_گلستانباب ششم - در ضعف و پيري (فهرست)

حکایت (٤)

روزی بغرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه بپای گریوه ای سست مانده، پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی آمد و گفت: چه خسبی که نه جای خفتنست؟

گفتم: چون روم که نه پای رفتن است. گفت: این نشنیدی که صاحبدلان گفته اند رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن

1. ای که مشتاق منزلی مشتاب

2. پند من کاربند و صبر آموز

3. اسب تازی دو تک رود بشتاب

4. اشتر آهسته میرود شب و روز


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بر سینه ریش دردمندان
* لعلت نمکی تمام دارد
شعر کامل
حافظ
* گر روز حشر پرده ز رویش برافکنند
* ایزد به روی بنده نیارد گناه را
شعر کامل
نظیری نیشابوری
* گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من
* تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
شعر کامل
سعدی