حکایت (11)
طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت: در مسطور آمده است که سه نشان دارد یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیم برآمدن موی پیش.
اما در حقیقت یک نشان دارد و بس. آنکه در بند رضای حق جل و علا بیش از آن باشی که در بند حظ نفس خویش و هر آنکه در او این صفت موجود نیست به نزد محققان بالغ نشمارندش
1. بصورت آدمی شد قطره آب
2. که چل روزش قرار اندر رحم ماند
3. و گر چل ساله را عقل و ادب نیست
4. بتحقیقش نشاید آدمی خواند
5. جوانمردی و لطفست آدمیت
6. همین نقش هیولائی مپندار
7. هنر باید که صورت میتوان کرد
8. بایوانها در از شنگرف و زنگار
9. چو انسان را نباشد فضل و احسان
10. چه فرق از آدمی تا نقش دیوار
11. بدست آوردن دنیا هنر نیست
12. یکی را گر توانی دل بدست آر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده