سعدی_گلستانباب هفتم - در تأثير تربيت (فهرست)

حکایت (1٦)

پارسائی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که بنده ای را دست و پای استوار بسته، عقوبت همیکرد. گفت: ای پسر همچو تو مخلوقی را خدای عزوجل اسیر حکم تو گردانیده است و ترا بروی فضیلت داده، شکر نعمت باری تعالی بجای آر و چندین جفا بر وی مپسند، نباید که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری

1. بر بنده مگیر خشم بسیار

2. جورش مکن و دلش میازار

3. او را تو به ده درم خریدی

4. آخر نه بقدرت آفریدی

5. این حکم و غرور و خشم تا چند

6. هست از تو بزرگتر خداوند

7. ای خواجه ارسلان و آغوش

8. فرمانده خود مکن فراموش

در خبرست از خواجه عالم صلی الله علیه و سلم که گفت: بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که بنده صالح را ببهشت برند و خواجه فاسق بدوزخ

9. بر غلامی که طوع خدمت تست

10. خشم بیحد مران و طیره مگیر

11. که فضیحت بود بروز شمار

12. بنده آزاد و خواجه در زنجیر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
* که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
شعر کامل
فروغی بسطامی
* مرا به حلقه صحبت مخوان ز تنهایی
* که نخل خوش ثمر من غنی ز پیوندست
شعر کامل
صائب تبریزی
* از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
* رجعتی می‌خواستم لیکن طلاق افتاده بود
شعر کامل
حافظ