سعدی_گلستانباب هفتم - در تأثير تربيت (فهرست)

حکایت (17)

سالی از بلخ با میانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر. جوانی به بدرقه همراه ما شد، سپر باز چرخ انداز سلح شور بیش زور که به ده مرد توانا کمان او زه کردندی و زورآوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی، ولیکن چنانکه دانی متنعم بود و سایه پرورده، نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران بگوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده

1. نیفتاده در دست دشمن اسیر

2. بگردش نباریده باران تیر

اتفاقا من و این جوان هر دو در پی هم دوان. هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی بقوت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی بزور سرپنجه برکندی، و تفاخرکنان گفتی:

3. پیل کو تا کتف و بازوی گردان بیند

4. شیر کو تا کف و سر پنجه مردان بیند

ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و آهنگ قتال ما کردند، بدست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی. جوانرا گفتم: چه پائی؟

5. بیار آنچه داری ز مردی و زور

6. که دشمن بپای خود آمد بگور

تیر و کمانرا دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان

7. نه هر که موی شکافد بتیر جوشن خای

8. بروز حمله جنگ آوران بدارد پای

چاره جز آن ندیدم که رخت و سلاح و جامه رها کردیم و جان بسلامت بیاوردیم.

9. بکارهای گران مرد کار دیده فرست

10. که شیر شرزه درآرد بزیر خم کمند

11. جوان اگر چه قوی یال و پیل تن باشد

12. بجنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند

13. نبرد پیش مصاف آزموده معلومست

14. چنانکه مسئله شرع پیش دانشمند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بهر جائی که خون راند این تن پاک
* گیاه مهر، خواهد رستن از خاک
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی
* به لشکرگاه دارم روی وبر سلطان فشانم جان
* گر آن دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری
شعر کامل
خاقانی
* از رشک اشک حاسد تو چون بقم شدست
* از رنج روی دشمن تو چون زریر باد
شعر کامل
انوری