گفتار (18)
خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند
1. درشتی و نرمی بهم دربهست
2. چو رگ زن که جراح و مرهم نهست
3. درشتی نگیرد خردمند پیش
4. نه سستی که نازل کند قدر خویش
5. نه مرخویشتن را فزونی نهد
6. نه یک باره تن در مذلت دهد
7. شبانی با پدر گفت ای خردمند
8. مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
9. بگفتا نیکمردی کن نه چندان
10. که گردد خیره گرگ تیز دندان
دو کس دشمن ملک و دینند پادشاه بی حلم و زاهد بی علم
11. بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده
12. که خدا را نبود بنده فرمانبردار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده