غزل شمارهٔ 14
1. از جان برون نیامده جانانت آرزوست
2. زنار نابریده و ایمانت آرزوست
3. بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
4. موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست
5. موری نهای و خدمت موری نکردهای
6. وآنگاه صف صفهٔ مردانت آرزوست
7. فرعونوار لاف اناالحق همی زنی
8. وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست
9. چون کودکان که دامن خود اسب کردهاند
10. دامن سوار کرده و میدانت آرزوست
11. انصاف راه خود ز سر صدق داد نه
12. بر درد نارسیده و درمانت آرزوست
13. بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
14. شهپر جبرئیل، مگسرانت آرزوست
15. هر روز از برای سگ نفس بوسعید
16. یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست
17. سعدی درین جهان که تویی ذرهوار باش
18. گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده