سعدی_مواعظغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 24

1. بیفکن خیمه تا محمل برانند

2. که همراهان این عالم روانند

3. زن و فرزند و خویش و یار و پیوند

4. برادر خواندگان کاروانند

5. نباید ستن اندر صحبتی دل

6. که بی ایشان بمانی یا بمانند

7. نه اول خاک بودست آدمیزاد

8. به آخر چون بیندیشی همانند

9. پس آن بهتر که اول و آخر خویش

10. بیندیشند و قدر خود بدانند

11. زمین چندی بخورد از خلق و چندی

12. هنوز از کبر سر بر آسمانند

13. یکی بر تربتی فریاد می‌خواند

14. که اینان پادشاهان جهانند

15. بگفتم تخته‌ای بر کن ز گوری

16. ببین تا پادشه یا پاسبانند

17. بگفتا تخته بر کندن چه حاجت

18. که می‌دانم که مشتی استخوانند

19. نصیحت داروی تلخست و باید

20. که با جلاب در حلقت چکانند

21. چنین سقمونیای شکرآلود

22. ز داروخانهٔ سعدی ستانند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* وعدۀ لطف و کرم را مکن ای دوست خلاف
* کز کریمان نسزد آنچه خلاف کرم است
شعر کامل
جامی
* انبیا گفتند نومیدی بدست
* فضل و رحمتهای باری بی‌حدست
شعر کامل
مولوی
* خیال در همه عالم برفت و بازآمد
* که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
شعر کامل
سعدی