سعدی_مواعظغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 41

1. دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم

2. خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم

3. خرقه‌پوشان صوامع را دو تایی چاک شد

4. چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم

5. عقل کل را آبگینه ریزه در پای اوفتاد

6. بس که سنگ تجربت بر طاق مینایی زدم

7. پایمردم عقل بود آنگه که عشقم دست داد

8. پشت دستی بر دهان عقل سودایی زدم

9. دیو ناری را سر از سودای مایی شد به باد

10. پس من خاکی به حکمت گردن مایی زدم

11. تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع

12. پس گره بر خبط خود بینی و خود رایی زدم

13. تا نباید گشتم گرد در کس چون کلید

14. بر در دل ز آرزو قفل شکیبایی زدم

15. گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن

16. زانکه من دم درکشیدم تا به دانایی زدم

17. چون صدف پروردم اندر سینه در معرفت

18. تا به جوهر طعنه بر درهای دریایی زدم

19. بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر

20. پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنایی زدم

21. کنیت سعدی فرو شستم ز دیوان وجود

22. پس قدم در حضرت بیچون مولایی زدم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو
* دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم
شعر کامل
عطار
* شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد
* تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
شعر کامل
سعدی
* قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
* دوستان از راست می‌رنجد نگارم چون کنم
شعر کامل
حافظ