غزل شمارهٔ 1420
1. خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست
2. رشته از صافی این دانه گوهر پیداست
3. گر چه ز آیینه روشن ننماید جوهر
4. خط نارسته ازان چهره انور پیداست
5. مهر و کین می شود از صفحه سیما ظاهر
6. صافی و تیرگی آب ز گوهر پیداست
7. آه گرمی که گره در دل پر خون من است
8. همچو داغ از جگر لاله احمر پیداست
9. می کند گل ز جبین، تیرگی و صافی دل
10. در کدو هر چه نهفته است، ز ساغر پیداست
11. چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز!
12. که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست
13. ندهد حسن گلوسوز امان عاشق را
14. خامی آتش سوزان ز سمندر پیداست
15. جنت نسیه بود نقد، دل روشن را
16. عکس فردوس ازین چشمه کوثر پیداست
17. نشد از کوه غم و درد، دل من ساکن
18. شور دریا ز گرانسنگی لنگر پیداست
19. لب اظهار گشودن، ثمر خامیهاست
20. سوز عشق از لب خشک و مژه تر پیداست
21. صاف کن سینه اگر ذوق تماشا داری
22. که ازین آینه، آفاق سراسر پیداست
23. پرده معنی روشن نشود صائب لفظ
24. عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده