غزل شمارهٔ 1430
1. در لحد گل نکند شعله داغی که مراست
2. روغن از ریگ کند جذب چراغی که مراست
3. درنگیرد نفس شعله به خاکستر سرد
4. می خونگرم چه سازد به دماغی که مراست
5. نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
6. چه کند می به لب خشک ایاغی که مراست؟
7. دل من گرم نگردد به سخن با هر کس
8. ندهد نور به هر بزم چراغی که مراست
9. نیست در زیر فلک پادشهان را صائب
10. از غم و محنت ایام فراغی که مراست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده