صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1484

1. بزم عالم ز دل خون شده ما گرم است

2. مجلس عیش به یک شیشه صهبا گرم است

3. که گذشته است ازی بادیه دیگر، کامروز

4. می جهد نبض ره و سینه صحرا گرم است؟

5. سرد شد معرکه عالم و چون بیخبران

6. همچنان در سر ما ذوق تماشا گرم است

7. چون چراغ سحری پا به رکاب سفرست

8. سر هر کس که ز کیفیت صهبا گرم است

9. رهرو عشق محال است ز پا بنشیند

10. پشت این موج سبکسیر به دریا گرم است

11. صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشید

12. همچنان بسترم از آتش سودا گرم است

13. گردبادش به نظر جلوه فانوس کند

14. بس که از ناله من دامن صحرا گرم است

15. ریگ از موج برآورد به زنهار انگشت

16. بس که مجنون مرا نقش کف پا گرم است

17. فیض ما چون نفس صبح بود عالمگیر

18. همچو خورشید سر عالمی از ما گرم است

19. گل ز شبنم نتوانست عرق کردن خشک

20. بس که در کوی تو بازار تماشا گرم است

21. دارد از حلقه خود نعل در آتش شب و روز

22. بس که در صید دل آن زلف چلیپا گرم است

23. گر چه شد هر سر موی تو چو کافور سفید

24. از تب حرص ترا باز سراپا گرم است

25. از سموم است اگر گرمی صحرا صائب

26. جگر سوختگان از نفس ما گرم است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنان با تار زلف بسته دل پیوند الفت را
* که نتوان یک سر مویش ز یکدیگر جدا کردن
شعر کامل
فروغی بسطامی
* داغی که به امید نمک چشم گشوده است
* مپسند که از مرهم کافور شود خشک
شعر کامل
صائب تبریزی
* آنچه دیدی بر قرار خود نماند
* وینچه بینی هم نماند بر قرار
شعر کامل
سعدی