غزل شمارهٔ 1520
1. که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟
2. که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است
3. چون ز آتشکده دل به سلامت گذرد؟
4. آن که از پرتو مهتاب رخش سوخته است
5. ما چو طاوس ز بال وپر خود در دامیم
6. دام زلف تو چه صد چشم به ما دوخته است؟
7. ترتیب کرد مرا عشق و به جایی نرسید
8. ابر نیسان چه کند، دانه ما سوخته است
9. خنده صبح به فانوس تجلی دارد
10. تا ز شمع رخت آیینه برافروخته است
11. در زبان آوری خانه ما حرفی نیست
12. نه چو طوطی سخن از آینه آموخته است
13. بوسه ای گر نربوده است ز یاقوت لبش
14. دهن لاله چرا تا به جگر سوخته است؟
15. آتش از خانه همسایه به همسایه فتد
16. صائب از پهلوی دل درد و غم اندوخته است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده