غزل شمارهٔ 1725
1. به فکر چاره فتادن جگر گداختن است
2. علاج درد چو مردان به درد ساختن است
3. مدان ز عشق جگرسوز حسن را غافل
4. که شمع بیش ز پروانه در گداختن است
5. توان به خانه خرابی ز گنج شد معمور
6. ترا مدار چو طفلان به خانه ساختن است
7. تو از رعونت خود می کشی ز خلق آزار
8. هدف نشانه ناوک ز قد فراختن است
9. ز زخم نیست مرا طالعی چو صید حرم
10. وگرنه شیوه خورشید تیغ آختن است
11. سخن ز دست نوازش زند به دل ناخن
12. که ساز باعث خوشوقتی از نواختن است
13. صفای آینه دل درین جهان، موقوف
14. به نقش نیک و بد و خوب و زشت ساختن است
15. به آه گرم دل سخن نرم گرداندن
16. ز سنگ خاره به تدبیر شیشه ساختن است
17. فغان که نرم شد جان سخت ما صائب
18. به بوته ای که در او سنگ در گداختن است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده