صائب تبریزی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3156

1. چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟

2. کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند

3. مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل

4. که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند

5. تو بی پروا زبان خلق را کوتاه کن از خود

6. وگرنه آه مظلومان ره روزن نمی داند

7. زکافر نعمتی دل شکوه از داغ و جنون دارد

8. که بلبل قدر گل تا هست در گلشن نمی داند

9. دل بیدار را خواب اجل بیدارتر سازد

10. چراغ ما زدامان کفن مردن نمی داند

11. مشو از قتل ما ایمن که چون فرهاد خون ما

12. نخواباند به خون تا خصم را، خفتن نمی داند

13. سرآدم گشته ام چون سرمه در علم نظر بازی

14. زبان چشم خوبان را کسی چون من نمی داند

15. توان کردن به ابرام از نکویان کام دل حاصل

16. دم این تیغ بی زنهار، برگشتن نمی داند

17. نداری رحم اگر بر غیر، برخود رحم کن صائب

18. که آتش گرم چون شد دوست از دشمن نمی داند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
* در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
شعر کامل
حافظ
* کمی نیست در بخشش دادگر
* فزونی بخوردست انده مخور
شعر کامل
فردوسی
* گر بدین پستهٔ خندان به چمن بنشینی
* غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد
شعر کامل
فروغی بسطامی